شایلینشایلین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نی نی ناز مامان و بابا

چند روزي كه گذشت

خانوم طلا اين چند روز كه گذشت حسابي درگير بوديم هم خسته سفر بوديم هم اينكه بايد خونه رو سروسامون ميداديم واسه همينم خيلي وقت نكردم بيام برات بنويسم اما درعوض كلي عكس خوشگل ازت گرفتم     شايلين و مامي (22 خرداد)     شايلين تو بغل خرسي(22 خرداد)     شايلين تو خواب ناز(24 خرداد)       شايلين خانوم درحال خميازه كشيدن و بيدار شدن       ...
24 خرداد 1392

1000 كيلومتر رااااااااه

امروز سفرمون به پايان رسيد(21 خرداد) بالاخره برگشتيم خونمون البته مادري و خاله هم باهامون اومدن مسير خيلي طولاني بود اوه اوه اوه چه همه راااااااااااااااااه هرچي ميومديم تموم نميشد علاوه بر اينكه تموم نميشد گرمتر هم ميشد ولي خوب كولر روشن بود تو هم زير سايبون بودي خلاصه سفري بود ...
21 خرداد 1392

سورپرااااااااااااااااااااايز

امروز واقعا سورپرايز شديم(17 خرداد) خيلي خيلي خيلي خيلي  بابا كامران حسابي غافلگيرمون كرد قرار بود بعد از امتحاناي خاله برگرديم اصفهان تقريبا اوايل تير ماه ولي بابايي ديگه طاقت دوريمونو نداشت واسه همينم شبووووونه راه افتاده بود بسمت تبريز به هيچكسم هيچي نگفته بود ادرس رو هم از يكي از همكاراي پدري گرفته بود مستقيم اومد دم خونه وقتي در زد و در رو باز كرديم اصلا باورم نميشد خيلي سورپرايز خوبي بود .................................... قبل از اينكه بابايي بيادش چند تا عكس ازت گرفتم كه ايميل كنم برا بابا من و خاله كلي شكلك دراورديم كه شايد يه ذره بخندي  ولي درييي...
17 خرداد 1392

سد اهر

پرنسس شايلين عزيز امروز رو هم با گردش سپري كردي (15 خرداد) صبح پاشديم دسته جمعي رفتيم سد اهر خيلي خيلي بهمون خوش گذشت تا عصري اونجا بوديم شما هم ني ني خوبي بودي خيلي اذيت نكردي خدا رو شكر   اينم شايلين طلا كه پدري بغلش گرفته:   شايلين خانوم تو بغل پدري:   اينجا هم خانوم خانوما حسابي كسل بودن ديگه خسته شده گل مامان بزور اومده يه عكس با مامي بندازه: ...
15 خرداد 1392

دخمل خوردني

داري روز به روز جذاب تر ميشي(2 خرداد) حسابي هم خوشگل شدي نفسم من كه حسابي دلم ميخواد گازت بگيرم حركت دست و پاهات هم منظم تر شده وقتي داري ميمي ميخوري همزمان با دست و پاهات هم بازي ميكني خلاصه حسابي با نمك شدي بابايي هم خيلي دلش برات تنگ شده منم تنها كاري كه از دستم برمياد اينه كه براش عكس بفرستم اونم طفلي فقط عكساتو ميبينه ...
2 خرداد 1392

واكسن دو ماهگي

نفس مامان دو ماهه شدي بسلامتي خدا خودش پشت و پناهت باشه امروز صبح با پدري و مادري(25 ارديبهشت) برديمت مركز بهداشت خيلي از اين واكسن ميترسيدم ولي خدا رو شكر تا الان كه اذيت نكردي عمرم منم هر چهار ساعت بهت استامينفون دادم نفس مامان وزنت 4800 بود                                  ...
25 ارديبهشت 1392